سلام دكتر.
تمام راه خاطراتت را مي خواندم. خلاصه برداري مي كردم تا فراموش نكنم. آخر مي داني، فراموشكار شده ام. حساب خاطراتي كه از شهدا و علما و اولياي خدا خوانده ام از دستم در رفته است. شايد كتاب خاطرات بعضي هاشان را بتوانم از حفظ بخوانم، آنقدر كه مرورشان كرده ام، اما فراموششان مي كنم سر جلسه امتحان دنيا، مثل دانش آموزان فراموش كار.
روحم چون كاسه آبي شده، پشت سر تمام مسافران حق براي بدرقه بر زمين مي ريزد، آنها مي روند و من بر خاك مي مانم.
به جمكران كه رسيديم، عجيب دلم هواي صاحب خانه را كرده بود، صبح بود، كسي نبود، صداي دعاي عهد مي آمد، مهدي ام نبود، دعاي فرج خواندم، صدايت در گوشم بود، صاحب خانه شنيد به گمانم، به صدايت گوشه در را باز كرد، تا كيلومترها دورتر از جمكران هنوز اشك مي ريختم.
خاطراتت تمام شد تا به مشهد رسيديم. و گنبد طلاي رضايم، مي درخشيد. حرم آخر دنياست اگر از من بپرسند. حرم قطعه اي از آسمان است بر روي زمين.
آغوش مهرباني اش باز بود امامم. سوغاتي ام برايش يك بغل درد دل بود. درد دلهايم را تو تغيير داده اي دكتر. درد دلهايم بزرگ شده بود، غم فراق مهدي را دكتر، كه تو به يادم انداخته اي، جايي براي غم ديگري باقي نمي گذاشت. شنيده ام تو هم خيلي امام رضايي هستي، دكتر. شنيده ام ماهي يك بار به مشهد مي رفتي.
اينبار به گمانم كمي از احساس تو را فهميده باشم. جاني كه تشنه آب است تنها با آب سيراب مي شود، روحي كه تنشنه نور است، تنها با آفتاب. آنكه ولي خدا را گم كرده تنها به دست ولي خدا تسكين مي يابد.
امام يعني حيات، فراقش مرگ است. كسي كه امام ندارد چه دارد، تو راست مي گويي دكتر، كسي كه امام ندارد هيچ ندارد.
آنجا بعد هر نمازي دعاي فرج مي خوانند دكتر، با كلمات تو، با سوز تو، حتي با لحن تو. شايد هم من تمام دعاهاي فرج را با لحن تو مي شنوم، شايد من فراق مهدي را با لحن تو مويه مي كنم. آخر من سوز فراق را اولين بار در كلام تو يافتم.
اينها را دكتر گفتم كه بداني، قدر معلمي چون تو را آنقدر مي دانم كه در حضور خورشيد امام رضا هم تو را و آنچه از تو آموخته ام را فراموش نمي كنم. دعا كن درسم را خوب ياد بگيرم. دعا كن اشك هايم روحم را آبياري كنند، دعا كن اين آخرين كتاب خاطرات، به بركت امام رضا چون رود در زندگي ام جاري شود.
دیدگاهها
خیلی ها مثل هم فکر می کنند و می فهمند
تجربه های معنوی خیلی از انسانها شبیه هم است
تفاهم فکری که بدنیست
دعوا و نزاع دشمنی و کینه بد است
.....
درتایید بهروزی :
زهراجان بسیار زیبا می نویسی و می اندیشی و می بینی
همیشه بهره می برم
واسم دعا کن
این مطلبت منو یاد آخرین سفر مشهد خودم انداخت.
درست حال تو را داشتم!اینکه چقدر دکتر درد دل هایم را بزرگ کرده!
اینکه دکتر باعث شده که غیر از دعای فرج را شرم دارم به زبان بیاورم !
نه ... اصلا در دل هم ندارم که بخواهم به زبان بیاورم!
زهرا جان تو با دل من چه کردی با این مطلبت!؟
پس از آفتاب مشهد بخواه تا مرا هم بطلبد،تا من هم آنجا دعای فرج را با صدای دکتر بشنوم!با لحن او...
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا