با سلام به محضر تمامی عزیزان
یکی از عزیزان پیشنهاد داده بود تا روایت سفر به محضر مقام معظم رهبری(مدظله) را بنویسم ، البته خودم به فکرش نبودم ، مشکل بزرگی دارم و اوضاعم حسابی درب و داغونه ، البته گفتنش صحیح نیست من باب ناراحت نکردن برادران و خواهران دینی ، ولی از این جهت که دعا بفرمائید تا به فضل الهی هرچه زودتر حل شود ، عرض کردیم.
هرچی باشه ما با این وبلاگمون اندازه یه خبررسون و پست چی که به گردن رفقا حق داریم! پس دعا بفرمائید.
صبح خواستم این مطلب را بنویسم اما دیدم اوضاعم خرابه و دلم بدجوری گرفته بود ، گفتم باشه بعد از نماز ظهر و عصر حالم بهتر میشه ، اما نشد( چون نمازهامون نماز نیست) اما با همین حال درب و داغون این وظیفه روایتگری رو انجام می دم یاد خاطره ای از شهید همت افتادم ،( ما رو تکون بدی یه خاطره از شهید همت یادمون میاد) ، یکی از رفقای حاجی نقل می کنه یه روز رفتم ساختمان فرماندهی دیدم بدجوری صدای آه و فریاد میاد ، گشتم دیدم شهید همته که دندون درد بسیار شدیدی داره و دندونش عفونت و عود کرده و ساختمان رو گذاشته رو سرش!! ، سریع خارج شدم ، رفتم خلاصه با هزار زحمت یه داروئی گیر آوردم و برگشتم هرچی گشتم حاجی نبود ، سئوال که کردم ، گفتند با همون دندون درد شدید رفت پی ماموریت و تکلیف ، خلاصه ما هم با همین اوضاع خرابمون ...... البته ما کجا و حاجی کجا ؟؟!!(دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه! ....)
خلاصه شما مهمونید و جلوی شما به زورهم که شده باید لبخند بزنیم!! و ....... ( البته دعا یادتون نره)
القصه ما امسال با توجه به تشکیل گردان استشهادیون و برای کسب تکلیف از محضر آقا تو فکر بودیم که اصلا و ابدا این 19 دی رو از دست ندیم و حتماً بریم محضر آقا ، پارسال البته خودمون یه اتوبوسی گرفته بودیم و 50 ، 60 تا از بچه های محل رو بدون صبحانه و ناهار و حتی برگه ملاقات و فقط عاشقانه بردیم محضر آقا ، اما امسال از این توفیق ها نداشتیم. سرمون به وبلاگ و تظاهرات و گردان و... گرم بود.
خلاصه تا به خودمون بجنبیم دیدیم شده پنج شنبه و هرجا که زنگ زدیم برگه ملاقات گیرنیومد. با رفقا قرار گذاشتیم که خودمون راه بیفتیم و بریم ، رفتیم تو راه با یه جانباز پاسدار بازنشسته اهل آبادان بنام حاجی بحرانی همسفر شدیم ، آدم خیلی با صفایی بود.
آقا این برادر چه کینه ای نسبت به هاشمی داشت ، حرفها و خاطراتی می گفت که تا حالا هیچ کجا نشنیدم ، حتی می گفت چند بار از طرف باند مهدی هاشمی(پسرفراری هاشمی) تهدید به مرگ شدم.
من جمله می گفت زمانی که فعال بودم تو سپاه 17 کانتینر جنس قاچاق با وسایل مبتذل و ... گرفتیم که بعد از بررسی ته قضیه دراومد به خاندان هاشمی و البته ما رو زندانی کردند!!! که چرا جسارت کردیده اید!!! و .... تا اینکه خود مقام معظم رهبری(مدظله) نا مه ای نوشتند و ضمن تشکر از ما ، ما رو آزاد کردند ، یا می گفت آیت الله مرعشی نجفی اوائل انقلاب تو درسش برمی گرده به طلبه ها می گه که این آقا( هاشمی) عمروعاص انقلابه! اون موقع هم هاشمی محبوب بوده و خلاصه یه همهمه ای می افته بین جمعیت و آیت الله مرعشی برمی گرده می گه که ما یه چیزی گفتیم و دیگه هم نمی گیم و دست رو می زاره به دهان مبارکش.
یا خاطرات تسلط عجیب زن هاشمی بر هاشمی و یا اینکه می گفت ....
یا اینکه می گفت تمام بزرگانی که جبهه اومدند ، همه لباس سبز و پرافتخار سپاهی رو به تن کرد ولی این آقا جبهه هم که اومد لباس ارتشی پوشید (البته اهانت به عزیزان ارتش نشه منظور مخالفت ایشون با سپاه بوده)
خلاصه دل بسیار پری داشت از هاشمی و خاندانش و البته خواص و اشخاصی که الان تحت نفوذ این بیچاره هستند و به تکلیفشون عمل نمی کنند.
البته بهش عرض کردم که برادر این همه پستی و پلشتی رو می بینی اون ور قضیه رو هم داشته باش، بشارتهای بسیار نزدیک بودن ظهور و .... و البته با دلیل و مدرک مصداق سفیانی رو براش توضیح دادم .
تو اتوبوس این راننده خوش انصاف یه آهنگ گذاشته بود لب مرزی ، یعنی معلوم نبود که مجازه یا غیرمجازه ، خیلی با خودم کلنجار رفتم و خواستم بیخیال بشم ، اما این وجدانمان آخر کار خودش رو کرد که خجالت بکش ، ماه محرمه ، امر به معروف و نهی از منکر ، خلاصه رفتیم و با رعایت ادب و احترام گفتیم و البته خدا خیرش بده راحت قبول کرد و خاموشش کرد. اما بعدش تلویزیون رو روشن کرد یه فیلم جدید ایرانی گذاشت از این فیلم های بی در و پیکر عشق و عاشقی نامفهوم خنده دار که گفتیم بابا صد رحمت به ضیط .
خب بالاخره آخرالزمانه و نگه داشتن دین مثل نگه داشتن آتیش تو کف دسته!
رسیدیم تهران و رفتیم مترو و شب اول قبر رو تجربه کردیم ، اما اینجا (دور از جون نکیر و منکر) هزار تا نکیر و منکر بود ، ما که البته تیپ مون تابلو بود بسیجی هستیم مخصوصا با چفیه! بعضی از رفقای سبز انگار که ما ارث پدری ، چیزی به یغما بردیم ، ماشاالله اونقدر با کینه و نفرت به آدم نگاه می کردند که ...
البته ما با لبخند جواب اون نگاهها رو می دادیم. و البته بعضی هاشون بالاخره تسلیم شدند و خندیدند!
پرسان پرسان رسیدیم به نزدیکی های بیت ، از دور سیل جمعیت بود که کفن پوش می اومد ، با چه ذوق و شوق و نشاطی ، یه فرصتی هم گیر اومد دست حاج آقای سعیدی امام جمعه قم رو ببوسیم ، خیلی بهش ارادت دارم ، چقدر جذاب وقشنگ مطالب رو شفاف بیان می کنه ، با قاطعیت هرچه تمامتر! و مرز بین حق و باطل رو مشخص می کنه ، خدا حفظش کنه ، اما افراد دیگه نه ! مثلا همین آیت الله امینی خودمودن چی بگه آدم؟!
اعصابم خورد شد نماز جمعه این هفته ، گیر داده به وحدت ، وحدت! آخه یکی نیست بگه ما با جریانی که الان شده مزدور آمریکا و اسرائیل و مایه شادی و شعف اونها چه وحدتی داریم؟! خلاصه اونقدر مسائل رو قاطی پاتی و درهم برهم می کنه که مستمع آخرش نمی فهمه بالاخره چی شد و تقصیر کی بود و چرا؟! اونقدر راحت از کنار فجایع عاشورا و ... رد شد که انگار چیزی اتفاق نیفتاده!!!
می گفت که ضدولایت فقیه کم داریم ، آخه چی بگم من به تو؟! پس این همه شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه سر دادن مگه نشنیدی ؟! تو خود قم ، تو حرم بی بی !!! به اینها کی میدون داد اومدن ، ضد ولایت فقیه شاخ و دم و صم که نداره! حالا ما مرده و شما زنده ، بشینید و ببینید عاقبت افرادی رو که دونسته و ندونسته اینطور حق رو ضایع می کنند و ازش دفاع نمی کنند.
خلاصه رسیدیم به در بیت و جمعیت مشتاق تو صف و ما هم بدون بلیط! ایستادیم به امید خدا که توفیق بهمون بده بریم داخل! اما انگار همه چی قفل شده بود جمعیت تکون نمی خورد ، اون قدر سیل جمعیت زیاد بود که داخل حسینیه با فشار زیاد پر شده بود و حیاط اول و .... امیدی به داخل رفتن نبود ، سخنرانی شروع شده بود و به نیمه رسیده بود ، یواش یواش جمعیت بیرون که ناامید شده بودند ،شروع کردند به برگشتن ، اما ما همچنان امیدوار بودیم ، افرادی که برگه ملاقات داشتند ناامید شده و برمی گشتند ولی ما همچنان بدون برگه ملاقات امیداور ایستاده بودیم ، درها بسته بود ، اما ناگهان یه شوری بین جمعیت افتاد و با شعار و تکبیرگویان هل دادند و در رو به زور باز کردند و بیچاره این نگهبونها هر چی داد و فریاد و ... کو گوش شنوا؟! ، بعد از یک سال یه بار اومدیم دیدار آقا اون هم دست خالی برگردیم؟! مگه میشه؟! البته تازه رسیدیم به حیاط سوم و تا خود حسینیه خیلی راه بود!
اصلاً ما اگه بیت آقا که مال خودمونه رو نتونیم فتح کنیم ، چطور می خوایم دنیا رو فتح کنیم؟!!
خلاصه شور و بی ترمزی بسیجی گل کرد و رفتیم داخل ، آقا می دونید کجای صحبتها رسیدیم ، درست وقتی که آقا داشت در مورد صبر جوانان غیرتمند و اینکه پایبند به قانون باشند ، حرف می زد ، چه تصادف جالبی!! دقیقا اونجایی که چند روزه منتظر بودیم از زبان مبارک آقا بشنویم!!
خلاصه آقا بصورت غیر مستقیم قشنگ به مسئله گردان استشهادیون و پای بند بودن جوانان انقلابی به قانون و ..... اشاره کرد و فهمیدم که آقا هم تو جریان بوده و خبر تشکیل گردان استشهادیون برای نابودی سران فتنه بهش رسیده ، البته سه چهارتایی از روزنامه ها خبر اعلام موجودیت گردان رو زده بودند ، هرچند با غرض و مرض و فحش و البته بعضی سایتهای معروف!
البته آقا حسابی حماسه 9 دی رو تحویل گرفت و برجسته کرد و از مسئولین خواست که به تکلیف قانونی خودشون عمل کنند و دیگران که جایگاه قانونی ندارند از ورود به قضیه بپرهیزند.
خلاصه همونطور ایستاده تو حیاط ، به حرفهای آقا تا آخر گوش کردیم و البته تکلیف و وظیفه دستمون اومد ، 10 دقیقه ای بیشتر دیگه آقا صحبت نکرد و دعا فرمود ، به سرعت خودم رو جمع و جور کردم و تا شلوغ نشده برای گیر نیفتادن در وسط جمعیت فرار کردم ، آخه دو تا قرار ملاقات هم داشتم ، اولی با یکی از عزیزان و دومی با استاد خادم الامام(عج)، باید زودتر می رسیدم. جلسه مون برگزار شد و این عزیزمون هم سئوالاتش رو از استاد پرسید.
چند روز دیگه هم ظاهرا هیئتی قراره بریم دیدار شعیب بن صالح خودمون جناب دکتر احمدی نژاد!
البته توفیقه دیگه تو یه هفته هم بریم محضر سید خراسانی و هم محضر شعیب!
عزیزانی که باور نمی کنن حرفهای ما رو ، عرض ما بهشون اینه ، صبر کنید که با چشمهای خودتون خواهید دید ، تحقق این حرفها رو ، وقتی در آینده نزدیک تحولات بزرگ آغاز بشه ، صحت حرفهای ما ثابت میشه ( البته حرفهای ما که نیست ، همین شنبه مقالات مصادیق سفیانی ، سید خراسانی ، شعیب بن صالح و یمانی رو از استاد خادم الامام(عج) گرفتم. ای کاش اجازه می داد تا همین الان همشون رو منتشر کنم.
عزیزان میوه نوبرش خیلی گرونه ، الان کار کردن برای حضرت با وقتی که همه مردم از کوچیک و بزرگ تو صحنه اند ، بقول استاد پناهیان تومنی 9 زار فرق می کنه!
یادمه پارسال که 19 دی که تو جنگ غزه بودیم و جوونهای قم کفن پوش به محضر آقا آومده بودند ، آقا اجازه نداده بود با کفن بیان ولی امسال اجازه داد و این یعنی اینکه ما یک قدم به قیام سید خراسانی نزدیک شدیم.
اصلاً می دونیم دل نازنین آقا الان این روزها و بعد از این آشوبها و هتاکی ها و ... چقدر شکسته و خونه ولی همونطوریکه خودشون هم می فرمایند ، بشارتها اونقدر زیاده که هر غمی رو از یاد می بره ، به نظر شما بشارتهای مورد اشاره سید خراسانی چیه؟! آیا این سخت شدن اوضاع و شدت فتنه ها همه و همه بشارت نزدیک بودن فرج نیست ، همونطوریکه خدا تو قرآن کریم وعده داده : ان مع العسر یسرا
پس با این حساب درسته این فتنه ها سخت و جانگدازه ولی چون زمینه ظهور یوسف زهرا(س) هست ، پس تحملش راحت تره!
چون عشق حرم باشد ، سهل است بیابانها!
انشاالله خدای مهربون همه ما رو جزو یاران سید خراسانی قرار بده!
هرچند امین دلبسته دنیا نیم اما دلبسته یاران خراسانی خویشم
عزیزان دعا برای آدم شدن ما و حل شدن مشکلمون یادتون نره! (هزینه روایتگری!)
قول داده بودم که این پستم در مورد شعیب بن صالح ، دکتر احمدی نژاد باشه ولی خب حیفم اومد که به فرموده رفقا روایت سفر به محضر سید خراسانی رو ننویسم. انشاالله شعیب قهرمان طلبتون در پست بعدی
در پناه خدای مهربان – التماس دعای شدید
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا