غروب عمر شب انتظار نزدیک است
طلوع مشرقی آن سوار نزدیک است
دلم قرار نمی گیرد از تلاطم عشق
مگو «برای چه؟» وقت قرار نزدیک است
بیا که خانه تکانی کنیم دل ها را
از انجماد کسالت، بهار نزدیک است
بیا! چو لاله تنت را به زخم، آذین بند
بیا و زود بیا! روز بار نزدیک است
فریب خویش مده، تشنگیت خواهد کشت
دو گام پیش بنه، چشمه سار نزدیک است
در آسمان پگاه آن پرنده را دیدی
اسیر موج نگردی، کنار نزدیک است