حجت الاسلام والمسلمين عليرضا پناهيان در اين گفتگو درباره دلايل "ريزش خواص " در جريان فتنه، "سكوت نخبگان " و "جريان تحميلگري " سخن گفته است. پيشبيني او در مورد ابعاد و ويژگي فتنههاي آينده و همچنين خصوصيات فتنهگران آينده انقلاب خواندني است.
اشاره:
علت لغزش برخي عناصر شاخص و باسابقه انقلاب در فتنه سال گذشته و همچنين بررسي مختصات و ويژگيهاي اين فتنه كه با تكرار آن ويژگيها، امكان بروز و ظهور امثال آن در آينده نيز وجود دارد، موضوع گفتگوي ما با حجت الاسلام و المسلمين پناهيان است. چهره شناخته شدهاي كه كمتر كسي در ايران است كه صداي او را نشنيده باشد. او در حال حاضر مسئول اتاق فكر نهاد نمايندگي مقاممعظمرهبري در دانشگاههاست و پيش از اين هم مسئول نهاد نمايندگي در دانشگاه هنر بوده است. با او همچنين در خصوص چالشهايي كه انقلاب در پس اين فتنه بزرگ با آن روبرو است، گفتگو كرديم. پناهيان در اين گفتگو درباره دلايل "ريزش خواص " در جريان فتنه، "سكوت نخبگان " و "جريان تحميلگري " با ما سخن گفت. پيشبيني او در مورد ابعاد و ويژگي فتنههاي آينده و همچنين خصوصيات فتنهگران آينده انقلاب خواندني است.
* شايد مهمترين دغدغهاي كه جامعه متدينين و دوستداران انقلاب در اين فتنه در اعماق وجود خود حس كردند، لغزشها و انحرافهاي بزرگ افراد و شخصيتهايي است كه جامعه در راستاي اهداف انقلاب به آنها اميد بسته بود. بسياري از چهرههايي كه شايد تا قبل از اين فتنه محل رجوع بچههاي انقلاب بودند، از چهرههاي شاخص انقلاب و دفاع مقدس بودند، اما حالا به افرادي تبديل شدهاند كه در اصطلاح رايج ميان دوستداران انقلاب به آنها "نخبه مردودي " گفته ميشود. علت اين لغزش خواص كه موجب ريزش آنها از جريان اصيل امام و رهبري ميشود چيست؟ آيا ميتوان براي اين اتفاق مدلي تبيين كرد تا اين لغزشها براي ما قابل پيشبيني باشد؟
اساسا عرصه سياست، محل امتحان ايمان انسانها است. عرصه سياست تنها آزمايشگاه مهارتها و تجربهها و تدبيرها نيست. عرصه سياست تنها ميدان محك ميزان قدرت مديريت افراد و قدرت تشخيص راهبردي آنها نيست. ايمان در وجود افراد از پيچيدگيهاي خاصي برخوردار است و فلسفه امتحانهاي الهي دقيقا همين است كه بتواند مقدار ايمان مؤمنين را ارزيابي كند. اينجاست كه كار سخت ميشود، چون واقعا معلوم نيست كه ميزان ايمان افراد چقدر است. به تعبير قرآن آيا ايمانش مستقر است يا مستودع؟ آيا بعد از مومن شدن، به علت برخي خصلتهاي نهان، ممكن است دست از ايمانش بردارد يا نه؟ اينها مسائلي است كه صريحا در قرآن كريم ذكر شده است. معلوم ميشود كه ايمان يك پذيرش ساده ذهني و يا يك پذيرش سطحي قلبي نيست. هم قلب انسان بخش ناشناخته و ژرف وجود انسان است و هم ايمان تعريف بسيار پيچيدهاي دارد؛ لذا فقط در امتحانات ميشود ميزان ايمان افراد را مشخص كرد. بهترين امتحانها هم امتحانهايي هستند كه در عرصه سياست و در پيچيدهترين مسائل اجتماعي از افراد گرفته ميشود. امتحانهايي كه در عرصه سياسي، اجتماعي از افراد گرفته ميشود، ميزان باورهاي ديني و دقايق معرفتي و معنوي فرد را نشان ميدهد. اين را بايد توجه داشت كه افراد بهيكباره و درلحظه به انحراف كشيده نميشوند؛ بلكه يا زمينه انحراف از قبل در آنها وجود داشته و يا انحراف در وجود اين افراد كاملا ريشه دوانده بوده اما فقط بروز پيدا نميكرده است. حتي ممكن است كه نشانههاي انحراف را بروز ميداده، ولي عرصه تجلي كاملي در شرايط حساس نداشته است.
اگر كسي در خودش دقت كند يا اگر ما در كساني كه اين روزها دچار لغزشها و انحرافاتي در عرصه سياست ميشوند دقت كنيم، ميتوانيم زمينهها و يا بنمايههاي انحراف را در آنها تشخيص بدهيم. البته برخلاف اين نگاه شما، برخي هم هستند كه درباره همين افرادي كه بهطور مشخص در امتحانات اخير دربرابر طوفان اين حوادث و ابتلائات مردود شدند، از قبل پيشبيني اين شكست را در اين افراد ميكردند و اعتقاد به انحراف اينها را از قبل داشتند. منتهي دلايل روشن و قابل اثباتي وجود نداشته است كه بتوان با آن دليل مستند با مردم اين خطر را مطرح كرد. از طرف ديگر تظاهر به پذيرش حقايق انقلاب و منش منافقانه هميشه موجب ميشود كه قضاوتها در مورد افراد دچار اختلال شود؛ ولي همين الان هم با مراجعه به سوابق افراد ميشود كه رگههاي انحراف را در افكار و رفتار و حتي گرايشهاي يك سال گذشته اين افراد مشاهده كرد.
* آقاي پناهيان! اجازه بدهيد كمي صريحتر و مصداقيتر صحبت كنيم. آقاي محمد نوريزاد را براي شما مثال ميزنم. اين فرد همان كسي است كه سه سال پيش در وبلاگ خود از موضع دفاع از دولت مورد تاييد رهبري حتي به مراجع تقليد هم انتقاد ميكند. جوهر استدلالش هم اين بود كه تا وقتي رهبري انقلاب هستند، شما چرا اينگونه دولت را نقد ميكنيد. اين همان فردي است كه سالها در روزنامه كيهان مطلب مينويسد در مورد شرايط آخرالزمان و اينكه تحت رهبري مقام معظم رهبري ما چه شرايطي را براي رسيدن به عصر ظهور خواهيم داشت؟ اما حقيقت اين است كه ما در فضاي بچههاي مذهبي و حزباللهي وقتي نامههاي اخير وي را به رهبر انقلاب ميخوانيم، يك بهت سنگين در همه بچههاي مذهبي بهوجود ميآيد كه واقعا اين حرفها و نامهها و يا اين انتقادهاي تند عليه خط اصيل انقلاب و ولايتفقيه را همان محمد نوريزاد است كه مينويسد؟ اين را چگونه ميشود متوجه شد؟
مدل همه اين تغييرات و انحرافات قابل تبيين است. گاهي اوقات انسانها بعضي از ابعاد دين را ميپسندند و حتي ممكن است به خاطر همان ابعاد جانفشاني هم بكنند؛ منتهي ساير ابعاد دين را نميپسندند. فقط وقتي نوبت امتحان براي آن بخش از ابعاد دين فرا ميرسد كه اينها از قبل، تصميمي براي پذيرش آن بخش از دين نگرفته باشند يا حتي ممكن است به صورت پنهان آنها را نپذيرفته باشند. درست به همين دليل است كه عليه جريان ناب ديني قيام ميكنند. در صورت ديگر برخي تنها فكر ميكنند كه همه ابعاد دين را پذيرفتند، درحاليكه در مقام عمل وقتي با سختيها و تلخيهايش مواجه ميشوند، آنجا در اثر بيطاقتي و بيظرفيتي شروع به مخالفت ميكنند. البته هميشه مخالفتها همراه با توجيهگري هاست و كسي كه در جرگه مومنان و پذيرفتگان معارف ديني به حساب بيايد توجيهگريهاي خودش را هميشه با بيان ديني و مطابق با بخش ديگري از معارف ديني انجام ميدهد. البته من نميخواهم به پيشينه افراد به طور مشخص اشاره بكنم اما در پيشينه افرادي كه دچار انحطاط در مواضع سياسي و انقلابي ميشوند، هميشه ميشود رگههايي را پيدا كرد كه اين رگهها نشان ميدهد، اين انسان روزي به خاطر اينكه همه بخشهاي دين را نپذيرفته و يا ظرفيت لازم براي تحمل دينداري در همه زمينه ها ندارد، از دين روي گردان خواهد شد. منتهي نجابت جامعه ديني اقتضا ميكند كه اگر كساني از نزديك شاهد رگههاي انحراف در وجود برخي از افراد باشند، آن را افشا نكنند و به اين ترتيب بديهاي افراد و حتي بيظرفيتيهايشان پنهان ميماند. لازم نيست همه از اساس و از ابتدا بد باشند. بعداَ به مرور زمان در برخي از بحرانها و امتحانها، اين بديهاي پنهان يا بيظرفيتيهاي خودشان را نشان ميدهند. نكته قابل توجه اين است كه در دوراني كه اينها با مسير كلي جريان دين خودشان را موافق ميبينند، ممكن است از اينها دفاع جانانه و سرسختانهاي نسبت به جريان دين در جامعه ببينيد و اين دفاع هميشه يكي از نتايجي كه دارد اين است كه فرد را در شمار مدافعان دين و خدمتگذاران به جامعه ديني به حساب ميآورد؛ حتي در حد جانفشاني كردن و بعد وقتي كه فرد از اين دايره و اين مسير خارج ميشود، ضربههاي مهلكي به پيكر جامعه ميزند كه همينها هم دوباره يك ظرفيتي براي امتحان ايمان بقيه مردم ايجاد ميكند و بعد بقيهاي كه آنها هم زمينههايي از انحرافات در وجودشان هست در اين فرصتها و در مواجه با انحراف نخبگان خودشان را نشان ميدهند و يا بيظرفيتيهاي پنهان خودشان را با تمايلاتي كه به سمت جريان انحراف يافته بروز ميدهند. واقعيتش اين است كه خداوند متعال هم افراد را در عرصههاي سياسي امتحان ميكند، هم با اين افراد ديگران را امتحان ميكند. اينجاست كه اميرالمومنين ميفرمايد: "شما ابتدا حق را ببينيد، وبا حق افراد را بشناسيد. " اينكه حق را ببينيد بعد اهل حق را بشناسيد بيشتر ناظر به منحرفين از حق است. يعني به خاطر انحراف برخي از حق، شما خود از حق انحراف پيدا نكنيد و الا اين سخن درباره شناسايي حق با ملاكي كه اهل حق ميتوانند داشته باشند زياد جاري و ساري نيست. البته اينكه چرا پيامبر اكرم(ص) ميفرمايند: "علي معالحق و الحق مععلي " يا حتي اين سخن را در مورد عمار ياسر بيان ميفرمايند. بايد گفت به اين دليل است كه مردم آدرس را گم نكنند. گاهي به شناختن خود حق تكيه ميكنند و با حقي كه ميشناسند اهل حق را تشخيص ميدهند؛ گاهي از اوقات هم در برخي از بحرانها انسان اهل حق را بشناسد و بوسيله آنها حق را تشخيص دهد. اگرچه روال اصلي اين است كه انسان حقيقت را بشناسد و بوسيله شناخت حقيقت اهلش را تشخيص ميدهد؛ اما گاهي ايرادي ندارد كه ما اهل حق را بشناسيم و كلام و ديدگاه آنها را ملاك قرار دهيم و از آنجا تشخيص دهيم. منتهي در جايي كه يك گروهي از حق جدا ميشوند، آنجا ما نبايد با تكيه بر حقانيت افرادي كه از حق جدا شدهاند، نگاه خودمان را نسبت به حق و حقيقت كنار بگذاريم. اينجاست كه اميرالمومنين ميفرمايد كه حق را بشناس و بعد بر اساس آن در مورد افراد قضاوت كن؛ نه اينكه يك عده افراد را دربست بپذيريم و وقتي اينها از مسير حق جدا شدند، با آنها از مسير حق جدا شويم. اين راز آن كلام پيامبر اكرم است كه ميفرمايند: "علي مع الحق و الحق مع علي. " يعني شما اگر گاهي حقيقت را گم كرديد، ميتوانيد از دركي كه نسبت به اهل حق و حقانيت برخي افراد داريد، آنها را براي تشخيص حق ملاك قرار دهيد. كاري كه ما در طول انقلاب درباره امام انجام داديم و درباره رهبري بزرگوار انقلاب نيز ادامه ميدهيم. شناختن اهل حق، كساني كه خيلي با حق عجين هستند كار دشواري نيست. همچناني كه شناختن كساني كه در اثر بيظرفيتي يا مشكلاتي كه ذكر شد، از زمينههاي باطل قبلي بيشتر ظرفيت انحراف دارند، كار سختي نيست. اگر كسي گفت كه من را افراد گمراه كردند، افرادي كه به شدت روزي در مسير حق بودند، خداوند در روز قيامت از آنها قبول نخواهد كرد. خداوند ميفرمايد اگر دقت ميكردي، ميتوانستي علايمي را تشخيص بدهي كه عدم حقانيتشان براي تو اثبات شود، اما ميل نداشتي كه آن ابعاد را نگاه كني و به خاطر مشكلاتي كه در درون خودت بود، سعي كردي كه براي خودت عذر و بهانه بتراشي و روز قيامت خدا كساني را كه بر اساس انحراف اشخاص منحرف شدند؛ هرچند آن افراد در مسير حق بودند از عقوبت معاف نخواهند كرد.
* شما در صحبتهايتان گفتيد كه رگههاي انحراف را ميشود در اين افراد از قبل مشاهده كرد. در عين حال ميگوييد شناسايي اين افراد هم كار مشكلي نيست. بصورت مصداقي ميتوانيد بگوييد كه در اين فتنه، لغزش و انحراف گريبان كدام گروه از نخبگان را گرفت؟ و يا ميتوانيد مصداقهايي بياوريد كه چه ويژگيهاي شخصيتي و يا اخلاقي در افراد موجب زاويه گرفتن آنها از خط اصيل انقلاب ميشود؟
اگر بخواهيم به يكي از مهمترين زمينههاي انحراف فكري و روحي افرادي كه در اين فتنه دچار مشكلات اساسي شدند، اشاره كنيم ميتوانيم انگشت اشاره خود را سمت سابقه برخوردشان با بيت المال نشانه برويم. همچنين سابقه زندگي غيرزاهدانه آنها در طول انقلاب. حتي اجازه ميدادند كه كساني كه رفتار پليدي نسبت به بيتالمال دارند در كنارشان رشد كنند. اين يك علامت دقيق است. متاسفانه اين آقايان اين مسائل را زياد جدي نميگرفتند. زمينه ديگري كه شما ميتوانيد در مورد بعضي از اشخاص مشاهده كنيد، رفتارشان با حضرت امام است. اين افراد معمولا در پرونده خودشان يا سعي بر تحميلگري نسبت به امام داشتند؛ يا در لابلاي متون خاطرات خود اين مخالفت را بيان ميكنند؛ يا صريحا بعضي از ديدگاههاي حضرت امام را نميپذيرفتند و اعمال نميكردند؛ يا به تعبير خودشان در نظرات امام ترديد ايجاد ميكردند و يا گاهي از اوقات به مخالفت صريح با امام ميپرداختند؛ هرچند پنهاني و پشت پرده از امام توبيخ صريح دريافت ميكردند. و يا استعفاهايي ميدادند كه واقعا موجب ناراحتي حضرت امام(ره) ميشد و حتي موجب اين ميشد كه در عرصه سياست، تذكر شديد اخلاقي دريافت كنند. جدايي اينها از مسير ناب حضرت امام(ره) در سابقه انقلاب كاملا مشهود است و اگر كسي دقت كند ميتواند آنها را ببيند؛ منتهي مشكل اينجاست كه نجابت جامعه اسلامي و نجابتي كه در حاكميت ديني وجود دارد، نه تنها سعي ميكند عيب پوشاني كند و براي اصلاح افراد فرصت دهد؛ بلكه چه بسا گاهي از اوقات با تشويقها و با تأييدها، موجب خوب جلوه كردن خيالي بعضي از افراد شود. جامعه اسلامي بايد هميشه آمادگي افشاگري درباره افرادي را داشته باشد كه در ظاهر بسيار مورد تائيد بودند و عموم مردم توجه به انحرافهاي پيدا و پنهان ظريف آنها نداشتند. اين آمادگي بايد براي هميشه باشد. قبلا ما اين اتفاقها را در مورد كساني كه در حد قائممقامي حضرت امام بودند، شاهد بوديم. ديگر براي كمتر از چنين مرتبهاي نبايد دچار خلل و تزلزل شويم. كساني در اين خط رنگ باختند كه در آن حد و اندازه ها نبودند و چه بسا بزرگتر از چنين دانهدرشتهايي در آينده انحرافهاي خودشان را نشان دهند و از مسير اصلي انقلاب جدا شوند. شما نبايد اصلا اين امور را امور بعيدي بدانيد.
مثلا در مورد برخي از افرادي كه در اين فتنه از حزباللهي بودن به مقابله با مسير رهبري تغيير وضعيت دادند، يكي از دوستان اين فرد به من ميگفت كه ما روزي به همراه ايشان در اعمال حج بوديم، در صحبتهايمان يك بار به من گفت: "من ديگر به حج نميآيم. براي من اين مناسكي كه اذكارش را نميفهمم و برايم بي معناست رعايت مقرراتش كار بيهودهاي است. خب، اين آدم اين حرف را ميزند؛ اما در كسوت يك حزباللهي فوق العاده تند و تيز هم در برخي از مواضع سياسي وارد ميشود. طبيعي است كه در اثر كوچكترين ناملايمتي، عدم بردباري خودش را نشان ميدهد و چون نمي تواند تحليل كند، دچار تغيير مواضع 180 درجه اي ميشود.
* در صحبتهايتان گفتيد كه اين افراد از زمان حضرت امام بودند. دو تا ديدگاه به اين مسئله وجود دارد. اگر بخواهيم از زاويه تحليل خرد به اين مسئله بنگريم. بايد به خود اشخاص بپردازيم، كه همان جريان تحميلگر مطرح ميشود. و اگر از ديد كلان و در تراز رهبري جامعه اسلامي به آن بنگريم، همه اين افراد و جريانها را بايد جزو ريزشهاي انقلاب حساب كنيم. به يك معنا همه افرادي كه با خط اصيل انقلاب و جريان هدايت رهبري زاويه دارند، ميشود بسياري از نخبگان سياسي را جزو جريان تحميلگري به حساب آورد. من اگر بخواهم اسم ببرم، ميشود از ابتداي انقلاب مهندس بازرگان و بني صدر و بعدها آقاي منتظري و بعدتر از آن هم برخي از جريانهاي مشهور به جام زهر را نام ببريم. اين جريان در همه سالها و ادوار انقلاب قابل مشاهده است. به يك معنا بخش اعظمي از نخبگان سياسي كشور را بايد در اين جريان تلقي كرد.
اگرچه ممكن است همه كساني كه مخالف راه امام و رهبري هستند، تمايل به تحميلگري داشته باشند، ولي قدرت و زمينهاش را ندارند كه مطلبي يا تمايلي را به رهبري تحميل كنند. بعضيها هم دنبال تحميل نيستند؛ به دنبال مخالفت صريح و يا ايجاد جرياني مقابل جريان اصلي نظام هستند كه برخي از آن مواردي كه مثال آورديد مانند نيروهاي ملي-مذهبي از اين جملهاند. رويه اكثريت آنها مخالفت بود، نه تحميل. معمولا تحميلگري از سوي كساني اتفاق ميافتد كه مباني انقلاب و امام را پذيرفتند، مسير را پذيرفتند و حتي براي تحقق اهداف و آرمانهاي امام و انقلاب و رهبري ياري و مساعدت ميكنند. بعد در ضمن همراهي با رهبر جامعه سعي ميكنند در مسير او انحراف ايجاد كنند و بتوانند از قدرت خودشان براي تاثيرگذاري در برخي از جهتگيريها استفاده كنند. تحميلگران كساني هستند كه همراهند و ميخواهند تاثير نامطلوب بگذارند. اينها كساني هستند كه گاهي اوقات به زعم خودشان ميخواهند ضمن همراهي به بهانه "النصيحه لائمه المسلمين " در خط رهبري جامعه تعديل ايجاد بكنند، يا وقتي به خيال خود فكر ميكنند كه سرعت رهبر جامعه بيش از حد بالا است نقش ترمز را بازي ميكنند. يا در بعضي از جاها وقتي ميبينند كه قطار انقلاب ميخواهد مستقيم دل يك صخره اي را بشكافد و عبور كند، از ترس هزينههاي آن يا به جهت برخي از تمايلات و منافعي كه با جريانهاي مانع انقلاب دارند، سعي ميكنند كه مسير اين قطار را كج بكنند، تا ازكنار صخره عبور كند و كماكان به همراهي خودشان هم ادامه ميدهند. تحميلگران چنين افرادي هستند. ما جريان تحلميلگري رادر ياران اميرالمومنين علي(ع) هم ميبينيم. در اصحاب پيامبر اكرم هم ميبينيم. در آن زمان هم كساني آن تمايل را داشتهاند كه ضمن همراهي بتوانند تاثيراتي بگذارند و تاثير ميگذاشتند و حركت شتابان رسول اكرم(ص) و اميرالمومنين را كند ميكردند. بالاخره نمي گذاشتند كه به صورت ايدهآل منويات رهبري جامعه ديني جامه عمل بپوشد و نكته اساسي اين است كه اين جور افراد به تحليل خودشان از شرايط و تشخيص خودشان براي اقداماتي كه بايد صورت بگيرد، بيشتر اطمينان دارند تا به تحليلها و تشخيصهاي رهبري. اين جور افراد ظرفيتهاي اندك خودشان را ملاك حق و باطل ميگيرند، تمايلات ناصواب خودشان را به خوبي نميشناسند و به اشتباه فكر ميكنند كه عين اسلام و انقلابند و به زعم باطل خودشان در نهايت دلسوزي اين تحميلگريها را انجام ميدهند. ممكن است حتي اين افراد به ظاهر هيچ منفعتي نداشته بودند كه به خاطر آن منفعت بخواهند مسير انقلاب را كند كنند يا كمي در مسير آن انحراف ايجاد كنند؛ بلكه كاملا دلسوزانه و مشفقانه تحميلگري ميكنند؛ ولي واقعيتش اين است كه جسارتي كه نسبت به پذيرش ديدگاه خود دارند و مطلق نگري كه به خودشان دارند موجب ميشود كه درك صحيحي از شرايط نداشته باشند و به پيشنهادهاي غلطي برسند و با نوعي خودكامگي فرصت انديشيدن و تشخيص درست را از خودشان سلب كنند و از آن طرف به دليل اينكه صاحب سرمايه در انقلاب و اسلام هستند و براي انقلاب و اعتلاي اسلام زحمت كشيدهاند، درجه حقانيت خودشان را بالا ميدانند و دچار نوعي نخوت در پذيرش افكار خودشان و عُجب در سابقه انقلابيشان ميشوند. اينها به هم آميخته ميشود و باطن آنها را برايشان حق جلوه ميدهد و حق رهبري جامعه ديني را در نزد آنها باطل جلوه ميدهد. اين جور افراد هم دچار مشكل "شخصيتي " هستند و هم دچار مشكل "تشخيصي ". در سابقه چنين افرادي معمولا عدم درايت در موضعگيريها و تشخيصهاي غلط به صورت فاحش ديده ميشود. به عنوان يك نمونه دقيق تاريخي، كساني در سال شصت با اصرار بيجاي خودشان ميخواستند عزل زودهنگام بنيصدر را به حضرت امام تحميل كنند. اما بعدها براي همگان روشن شد كه امام بزرگوار ما، با عزل ديرهنگام و يا در واقع بهموقع بنيصدر، چه كمكي به افزايش بصيرت نيروهاي انقلاب و آشنايي آنها با زواياي فتنه بنيصدر، كردند. به اين وسيله توانست خباثت جريان فكري بني صدر را براي همه مردم و نخبگان جامعه ما باز كند والا اختلاف بر سر مواضع بني صدر كه در ميان مردم هم رسوخ كرده بود تا ساليان طولاني در اوج بحرانهاي دوران دفاع مقدس در جامعه ما باقي ميماند و اين خيلي بدتر از اين بود كه بنيصدر مدتي بماند؛ هرچند در اين مدت ضربههاي جدي هم به كشور و انقلاب زد. كساني كه تقاضاي مجدانه داشتند، حتي اين تقاضاي مجدانه آنها براي عزل زودرس بنيصدر موجب اسائه ادب به حضرت امام در نامههايشان ميشد، نشان دادند كه از تشخيص بالايي برخوردار نيستند و تنها بر اساس تحليل اشتباه خود در صدد تحميل نظر باطل خود به امام بودند. يا كساني كه شيوههاي سوسياليستي را براي اداره مملكت پيشنهاد ميدادند كه نتيجه آن روشها به شدت جامعه را دچار مشكلات اقتصادي سنگين ميكرد و پس از دوران دفاع مقدس همه اين مشكلات اقتصادي را لمس كردند. همين اشتباهات در تحليل نشان ميدهد كه اين افراد از درايت بالايي برخوردار نيستند كه انتظار داشته باشند در آينده هم از چنين قدرتي در عرصه سياست استفاده بكنند. قابل پيشبيني است كه اين جور افراد باز هم دچار خبط و خطا خواهند شد. يا كساني كه فكر ميكردند صدام در جريان نبردي كه با آمريكا داشت، در حالي كه همه هوشمندان عالم ميدانستند كه اين نبرد يك آتشبازي خانگي است و صدام نيروي آنهاست، تحليل ميكردند كه صدام ابتدا دارد به آمريكاييها فرصت ميدهد و بعد به سختي در مقابل آمريكاييها خواهد ايستاد و جنگ سختي درخواهد گرفت؛ با همين تحليل كه اشتباه بودن آن به سرعت مشخص شد، نشان دادند كه از درايت بالايي برخوردار نيستند. سوال جدي ما اين است كه اين افراد چرا اينقدر به افكار و تشخيص خودشان اتكا دارند و رهبري جامعه ديني را با نصيحتهاي ريز و درشت خود احاطه ميكنند و دوست دارند برخي از ديدگاههاي سست خودشان را تحميل كنند؟ چرا فكر ميكنند كه خيلي دلسوزتر از امام و رهبري هستند و تشخيصشان تشخيص بهتري هست؟ به خاطر سابقه انقلابي كه دارند؟ آيا به خاطر خدماتي كه در طول نهضت امام و انقلاب اسلامي كردهاند ديگر از اشتباه بري شدهاند؟
* آقاي پناهيان با اين تفسير شما از تحميلگري كار بسيار سخت ميشود. بالاخره در ادبيات ديني ما نصيحت امام جامعه از ملزومات حكومت صالح است. ما در مشي ائمه طاهرين هم اين مسئله را به خوبي مشاهده ميكنيم. و ما حتما اين را در مشي امام و رهبري داشتهايم. اين بزرگواران به اين معنا، حتما خودشان را بي نياز از مشورت نميديدند و اتفاقا در زمينه استفاده از نظرات و پيشنهادات ديگران هم جدي بودند. اين تفاوت "نصيحت دلسوزانه " و "تحميلگري " را از كجا ميتوان استخراج كرد؟ خيلي ها هستند كه به امام نزديك بودند و نكاتي را هم توصيه ميكردند و ممكن بود امام بپذيرند، در زمان رهبري هم همينطور. در صدر اسلام هم در مورد پيامبر و ائمه هم اين تصريح را داريم. به عنوان نمونه در مورد شخصيت بزرگي مثل مالك اشتر كه حضرت امير تعاريف بلندي درباره وي دارد، انتقادات جدي و گاهي هم تند وي به اميرالمونين در تاريخ ثبت شده است. شايد حالا آنهايي كه در اين موضع اصرار بيشتري دارند هم ميگويند بالاخره اين موضوع در مورد مقام ولايت بيشتر مصداق داشته باشد؛ از اين جهت كه عصمت را مثل ائمه معصومين ندارند. اين را چگونه ميشود استخراج كرد؟
بحث بسيار ظريفي نياز دارد؛ اگرچه درك ملاك رفتار صحيح در اين زمينه كار بسيار دشواري نيست. اولا من اين را عرض بكنم كه مالك اشتر ضمن اينكه براي ما در طول تاريخ صدر اسلام يك الگوي برجسته در پيروي از اميرالمومنين علي(ع) و در تشخيص كار درست از غلط و هم در شجاعتي كه در مقابله با باطل به خرج داد، درعين حال هميشه براي ما داراي نقطه ضعفهايي هم بوده است. لذا براي ما ملاك تام نيست. مالك اشتر همان كسي است كه با بيتوجهي كردن به فرمايشات اميرالمومنين (ع) در جريان قيام عليه عثمان هزينه اميرالمومنين علي (ع) را افزايش داد. لذا ما هيچ وقت مالك اشتر را مثل مقداد نميدانيم. در روايت هست كه تنها كسي كه هيچگاه از فرمان اميرالمومنين حتي در اعماق قلبش هم تخطي نكرد به دليل درك بالايي كه از نصيحت و فرمانهاي اميرالمومنين داشت مقداد بود. ولي مالك اشتر در بعضي از جاها از خودش نابردباري نشان ميداد. البته باز هم اشكالي ندارد. اين نابردباري را به صورت سوال از حضرت مطرح ميكرد، البته گاهي از اوقات حتي آدابش را هم رعايت نميكرد. منتهي ما كه امروز در مقام قضاوت هستيم نميگوييم كه حق با مالك اشتر بود. ميگوييم مالك اشتر اشتباه كرد. اين مسئله به ظاهر سادهاي است اما از اهميت بالايي برخوردار است. وقتي كسي نصيحت به امام مسلمين كند، يعني دلسوزانه مطلبي را عرضه بدارد، اين اشكالي ندارد. اين مسئله را قبول كنيد كه بعضي از توقعات و سخنان باطلي كه از سر خودپسندي و خود راي بودن افراد بيان ميشوند به بهانه "النصيحه لائمهالمسلمين " حكم تحميلگري را پيدا ميكنند. حالا براي اينكه تشخيص دهيم كه كجا تحميلگري است و كجاها نصيحت است، دلسوزي ويژگي بسيار برجسته نصيحت است و در مقابل، خودپسندي و عجب در رأي از ويژگيهاي تحميلگر است. البته اولين و آشكارترين ملاكش اين است كه آيا آداب نصيحت رعايت شده است يا خير؟ بالاخره در آداب اسلامي و حتي اجتماعي نصيحت شرايطي دارد. در عين حال در برخورد با رهبري جامعه ديني، بايد مبادي به آداب بود. در روايات هست كه پيامبر گرامي اسلام مقداد را براي رساندن پيغامي به اميرالمومنين كه به عنوان فرمانده لشكر اسلام در جنگ حضور داشت، مامور كرد و فرمود كه وقتي خواستي پيغام مرا به علي(ع) برساني، نبايد از پشت سر علي را صدا بزني كه برگردد تو را نگاه كند. از كنارش هم رسيدي علي را صدا نزن كه پيغام را به او برساني؛ بلكه در مقابل او حاضر شو و وقتي اميرالمومنين به تو رسيد با احترام پيغام را به او بده. ميبينيد كه رهبري جامعه ديني هميشه يك حرمتي دارد و بايد برايش آدابي را رعايت كرد. نه اينكه اين آداب، يك آداب تشريفاتي شبيه به آدابي باشد كه براي پادشاهان رعايت ميكنند كه بر آنها سجده كنند و در مقابل آنها ذليلانه قرار بگيرند؛ اما ابهت و قداست رهبري جامعه ديني بايد حفظ شود و الا اداره كردن جامعه در بحرانها سخت خواهد شد. وقتي آداب رعايت نشود رهبري در بحرانها نميتواند به سرعت اعتمادها را جلب كند و محيط جامعه را كنترل كند و جامعه را به سمت نقطه فلاح هدايت كند. گاهي اوقات رهبر جامعه بايد اوامر سختي مثل حكم جهاد را صادر كند كه لازمهاش اين است كه افراد، بيترديد و بدون يك ذره شك و شبهه براي فرمان او جان خود را بدهند تا جامعه نجات پيدا كند. فكر آن لحظهها را بايد كرد. لذا رهبري جامعه ديني بايد محترم باشد. ما در روايات اسلامي داريم كه بايد رهبر جامعه ديني را دعا كرد. اين وظيفه مردم است. به اين دليل كه او در حساسترين و خطيرترين نقطه هرم جامعه قرار گرفته است. تصور كنيد در يك جامعهاي كه كسي را به صورت مداوم در مجامع عمومي دعا ميكنند، او چه حرمتي پيدا ميكند. از طرفي گفتهاند "النصيحه لائمه المسلمين ". نصيحت گفتند، نه موعظه و عتاب و خطاب كردن. بعضيها به امام عتاب و خطاب ميكردند. نصيحت با موعظه، زمين تا آسمان متفاوت است. نصيحت با تذكر دادن هم متفاوت است. نصحيت با تنبه دادن هم متفاوت است. در نصيحت دلسوزي و شفقت و مهرباني موج ميزند. پس اولين ملاكش رعايت آداب است. دومين ملاكش صحيح يا غلط بودن خود آن نصيحت است. يكي از راههاي تشخيص غلط يا درست بودن هم قضاوت دشمن است. وقتي كه ما قدرت تحليل داريم و ميفهميم كه اين نصيحتي كه اين فرد ميكند، به سهولت غلط بودن آن نصيحت مشخص ميشود، راديوهاي بيگانه همه استقبال ميكنند و به ما غلط بودن اين نظر را آدرس ميدهند و جامعه ديني را دشمن شاد ميكند؛ ما چگونه اسم اين را نصيحت بگذاريم. چگونه است همه دشمنان دارند از اين نصيحت خوشحال ميشوند. يكي از ملاكهاي درست يا غلط بودن يك موضعگيري خصوصا در آخرالزمان همراهي كردن دشمنان است و اين، ملاك ترديد ناپذيري است. سوال ديگري كه شايد در اذهان مطرح شود اين است كه ديگران در مقابل اين نصيحت چه وظيفهاي دارند؟ نبايد فرياد بزنند و او را به سكوت دعوت كنند؟ همانقدر كه او احساس وظيفه كرده با صداي بلند نصيحت كند و رعايت آداب نصيحت رهبري جامعه ديني را نكند، چرا ما نبايد احساس تكليف كنيم كه جلوي او را بگيريم. بالاخره يكي از آداب قطعي نصيحت اين است كه پنهاني صورت بگيرد. وقتي علني نصيحت ميكني يعني من آنچنان بر موضع خودم اعتماد دارم و آنقدر اصرار دارم كه فكر ميكنم اگر اين نظر من اعمال نشود، انحراف در جامعه ديني پديد ميآيد. يعني ميخواهم بگويم كه اي مردم خبردار شويد، يا ميخواهم خودنمايي و تظاهر كنم و بگويم اگر پس فردا موضع من پذيرفته شد، همه بدانند كه من اين نظر را دادم يا اينكه ميخواهد با تحريك افكار عمومي پذيرش اين نصيجت را به رهبري جامعه ديني تحميل كند؛ وگرنه آرام ميگفت. والا نامه خودش را علني نمي كرد. اينها همه علامتهايي است كه موجب ميشود مؤمنين نسبت به خيرانديشي آن فرد سوظن داشته باشند. درست است كه در جامعه ما افكار عمومي با حرفهاي چنين تحميلگراني تحريك نميشود ولي قصد آنها تحريك افكار عمومي است؛ اگر اينطور نيست پس چرا علني مطرح ميكنند؟ بعد از اين دو مرحله بايد به مرحله سوم رسيد و آن اينكه وقتي براي امام مسلمين نصحيت كردي و امام مسلمين نپذيرفت. تو بايد چه كني؟ باز بر طبل نصيحت خودت ميكوبي؟ خب اين هم دوباره تحميلگري ميشود. رهبر جامعه ديني از آن فراز خود بر جامعه و راهي كه قرار است طي شود، صريحا به تو ميگويد كه نهخير اين كار اشتباه است يا حتي قبل از اينكه تو نصيحت كني صريحا موضع شفافي داشته و اعلام كرده است. اين ديگر نصيحت نيست؛ بلكه مخالفت است.
* سؤال ديگري كه به ذهن علاقمندان متبادر ميشود اين است كه چرا از ابتداي انقلاب تا حال، ما دائما شاهد ريزش خواص و اشتباهات فاحش خواص بوديم. در كشورهاي غربي احزاب سياسي و مطبوعات به عنوان جامعه مدني قرار است بين حاكمان و مردم واسطهگري كنند، در كشور ما اين مسئله بسيار كمرنگ است و بيشتر چهرههاي سياسي و رسانههاي وابسته به آنها هستند كه اين نقش را بازي ميكنند. از طرفي اين حقيقت بسيار تلخي است كه بسياري از نخبگان سياسي حداقل برآيندشان چندان در جهت منويات رهبري نيست. اما عجيب است كه مردم، معمولا در برآيند تصميمات خود اشتباه نميكنند و در بزنگاهها، خيلي جدي و محكم پاي خط اصيل انقلاب و رهبري ميايستند. درصورتيكه انتظار از نخبگان قاعدتا خيلي بيشتر از مردم است. اين مسئله چگونه قابلتوجيه است؟
سوال خوبي مطرح كرديد. چرا مردم معمولا اشتباه نميكنند؟ و يا اگر هم اشتباه كنند، اشتباه خودشان را به سهولت جبران ميكنند. دليل اولش اين است كه مردم ما بعد از تجربيات تاريخي طولاني و با وجود اين شبكه ارتباطي قوي كه دنياي معاصر با انواع رسانهها وسائلش را فراهم كرده، از بصيرت بالايي برخوردارند. اگر در زمان اميرالمومنين (ع) اينچنين اتفاق خوبي نميافتاد، به دليل اين بود كه عموم مردم از آگاهي بالايي برخوردار نبودند و يا شبكه ارتباطي قوي كه امروز هست، در آن زمان وجود نداشت. دليل دوم اين است كه اساسا مردم كمتر در معرض اشتباهات سياسي بزرگ هستند. به دليل اينكه منفعتهاي قدرت طلبانه، ثروت طلبانه و يا باندبازيهاي سياسي كه بين نخبگان وجود دارد و برخي رودربايستي ها و چهره شدنها موجب ميشود كه بعضي اوقات حق را عليه يكديگر نگويند. چنين وضعيتي ميان مردم وجود ندارد. چينين زمينه اي براي خراب شدن نگاه و مواضع سياسي مردم وجود ندارد و كمتر وجود دارد. چرا ميگويم كمتر وجود دارد؛ به دليل اينكه بعضي اوقات در بين مردم هم ميبينيم برخي از منافع موجب برخي از موضع گيريها ميشود. در يكي از مناظرههاي بعد از انتخابات تلويزيون يكي از طرفهاي مناظره ميگفت كه مردم از تورم ناراحتند. چگونه بايد ابراز كنند؟ خب اين سخن، سخن بسيار سخيفي بود. از تظاهراتهاي بعد از انتخابات دفاع ميكرد و ميگفت كه اين تظاهراتها سوپاپ و محل بروز بقيه اعتراضات مردم هم است. بقيه اعتراضات مردم به چه؟ به تورم. ما كه ميديديم در تهران اين تظاهراتها بيشتر از جانب بالا شهريها سازماندهي ميشد. فشار تورم كه كمتر آنها را اذيت ميكند. اگر فشار تورم بود، بايد تظاهراتها و شورشهايي مانند تظاهراتهايي كه در حدود ده سال قبل در اسلامشهر شكل گرفت، ما ميديديم. مناطق محروم چرا اين تظاهراتها را نمي كنند. پس منفعت طلبيهاي خاص ميتواند گاهي از اوقات گروههايي از مردم را هم دچار خطا كند؛ ولي اين زمينه در نخبگان سياسي جامعه خيلي بيشتر است. تا الان دو دليل را ذكر كردم. يكي زمينه خطا مردم كمتر است. يكي بصيرت بالاتر است. سوم اينكه نخبگان سياسي كه مردم را رهبري و روشنگري كنند، تنها محدود به نخبگان مشهوري كه در عرصه سياست و يا حاكميت حضور دارند، نيستند. درجامعه ما نخبگان فراواني هستند؛ در مساجد، پايگاهها، ادارات، فاميل، مردم كه واقعا از درك بالايي برخوردار هستند و آنها به مردم خط ميدهند. اينطور نيست كه مردم چشم و گوش بسته فقط به چند نخبه اي كه در صدر جريانات سياسي يا حاكميتي قرار دارند نگاه كنند. نخبگاني كه جداي از عرصههاي مشهور سياسي يا حاكميتي هم هستند، در ميان مردم ما خيلي زيادند. آنها بالاخره خط را به مردم ميدهند. مردم در جمع خانواده دور همديگر نشستهاند و يك برنامه سياسي را از تلويزيون مشاهده ميكنند، براي قضاوت درباره برنامه به ليدر خودشان در خانواده، كه او به نزديكانش جهت ميدهد، توجه ميكنند. اين افراد را نبايد دست كم گرفت.. شما قدرت جرياني مثل بسيج دانشجويي را نبايد دست كم بگيريد. اين همه تشكلهاي دانشجويي كه همه در مسير اين انقلاب هستند و تشكلهاي ديگر كه در اين بحرانهاي اخير واقعا سرافراز بيرون آمدند. شما نبايد اينها را دست كم بگيريد. جريان عدالتخواهي كه در دانشجويان راه افتاد. حتي قبل از دولتي كه شعارش عدالت باشد، آنها آمدند در ميان مردم و شعار دادند. بله اينها نخبگان گمنامي در بين مردم هستند يا اساتيد دانشگاه و انجمنهاي اسلامي مستقل كه اينها بين مردم زندگي ميكنند و مواضعشان كاملا مشخص هست. اينها عموم بدنه جامعه را هميشه در مسير امام و رهبري حفظ ميكنند يا روحانياني كه مردم از نزديك زندگي آنها را ديدهاند و قبولشان دارند. وقتي ميبينند اين يك حرفي را بيحساب نميزند، بيتقوايي نكرده و يا حداقل بيتقوايياش را نديدند، در محله خودش وقتي ديگران را هدايت ميكند، هدايت او را ميپذيرند. دليل بعدي كه وجود دارد اين است كه نخبگاني كه هميشه دچار ريزش ميشوند، مردم به قدر كافي از آنها بهانههايي در دستشان هست كه موجب شود از آنها بري شوند. نخبگاني كه دچار ريزش ميشوند خيلي اعتماد به نفس دارند! خيلي فكر ميكنند كه سخنشان ميان مردم ملاك است. مردم ازهمه آنها در طول اين سالها نمونههايي در دست دارند. جالب است كه، وقتي نخبگان سياسي دچار ريزش ميشوند در حاليكه مردم از آنها نقطه ضعفهاي جدي مشاهده كردهاند، در چنين شرايطي وقتي نخبگان ديگري كه نقطه ضعف نداشتند، ولي سكوت ميكنند، مردم به سهولت قضاوت ميكنند كه سكوت اين نخبگان خوب ما هم كه دچار رودربايستي شدند، دليل حقانيت نخبگان مردود نميگيرند و اين خيلي نكته قابل توجهي است.
* به علت ريزش نخبگان انقلاب باز گرديم. دلايل مشخصي ميتوانيد ذكر كنيد؟
قبل از اينكه اين سوال را مطرح كنيد، تحليلهاي متفاوتي وجود دارد براي اينكه چرا از اول انقلاب تاكنون و احتمالا بعد از اين ما بايد شاهد ريزش نخبگاني باشيم كه در ابتدا با انقلاب همراهي ميكردند، اما با مرور جدا ميشوند. دليل هميشگي اش اين است كه نخبگان هميشه درمعرض امتحانها و ابتلائات سختي هستند. زمينههايي كه موجب ميشود مواضع اشتباه گرفته شود و يا ريزش صورت بگيرد، به خاطر برخي جاهطلبيها و عجبي است كه خدايي نكرده هر خدمتگذار به انقلاب را ممكن است فرا بگيرد. اما دليل ديگري كه دليل هميشگي نيست و اميدواريم اين دليل به مرور برطرف شود، اين است كه از ابتداي انقلاب مواضع، راه امام و خط اصيل ولايت به طور كامل و شفاف تبيين نشده بود. لذا طبيعي است كه انقلاب به مرور زمان يارانش را بشناسد. اين مرور زمان كه به تبيين مواضع انقلاب در كل جامعه كمك ميكند، ممكن است حتي 40 سال طول بكشد.
* اين نكتهاي كه در مورد تدريجي بودن مواضع انقلاب ميفرماييد، نكته عجيبي است. ما در ابتداي انقلاب حداقل به ظاهر صريحترين مواضع را داشتيم. فضاي انقلابي، فضاي آرماني مختص ابتداي انقلاب.
اتفاقا فضاي انقلابي و آرماني اوايل انقلاب فرصت تبيين دقيق و همهجانبه مواضع انقلاب را نميداد. كما اينكه حضرت امام حدود 7سال بعد از پيروزي انقلاب حيطه مفهوم ولايتفقيه را به صورت بسيار دقيق تبيين كردند و مردم با دقايق ديدگاه امام بعد از سالها آشنا شدند. طبيعي است كه حضرت امام هم در ضمن بحرانها و نيازهايي كه براي جامعه پديد ميآمد انديشه ناب خود را تبيين كنند. ميزان درگيري ما با استكبار و ماهيت استكبار به مرور زمان روشن شد. اول انقلاب آمريكا بيشتر از اينكه به عنوان يك مفهوم مطلق استكباري مورد نفرت قرار بگيرد، به دليل حمايت از شاه مورد نفرت قرار گرفته بود و شما ميدانيد كه ما حتي بعد از پيروزي انقلاب رابطه خود را با آمريكا ادامه ميداديم. به تدريج، مفهوم استكباري نظام سلطه خودش را نشان داد كه موجب خشم دانشجويان و فتح لانه جاسوسي شد و همين امروز پس از سالهاي اول انقلاب و حتي سالهاي دفاع مقدس، نفرت از آمريكا به واسطه بحرانهايي كه در منطقه ايجاد كرده به اوج خود رسيده است. حتي در ايران اسلامي موجي براي هواداري از ارتباط با آمريكا در دوران دولت اصلاحات بواسطه برخي از تحركات سياسيون آن زمان و همچنين مبهم بودن برخي از وجوه جنايتكاري آمريكا برخواسته بود. بعد از حمله آمريكا به كشورهاي منطقه بود كه جنايتكاريهاي آمريكا بسيار آشكار شد. طبيعي است كه مواضع انقلاب به مرور زمان تبيين شوند و وقتي كه به مرور زمان تبيين شوند طبيعتا ريزشهايي خواهد بود، همچنان كه رويشهايي هم در عرصههاي مختلف انقلاب وجود داشته است. البته اين فرض را قطعي بگيريد كه در طول اين سهدهه انقلاب، آمار رويشهاي نهضت نوراني امام بسيار بيشتر از آمار ريزشها بوده است.
* به عنوان يك انديشمند اجتماعي كه به جامعهاش از منظر تعاليم ديني و مفاهيم اسلامي مينگرد و در عين حال جامعه اش را هم ميشناسد، ميتوانيد بگوييد فتنه بعدي چيست؟ آيا بر اساس مدل مشخصي ميتوان فتنههاي بعدي انقلاب را پيشبيني كرد؟
اگر شما روند فتنهها و امتحانات جامعه ما را از اول انقلاب تاكنون بررسي كنيد، از هرچه غيردينيتر بودن در ابعاد اجتماعي به صورتهاي دينيتر گرايش پيدا كرده است. اولين تظاهرات عليه جريان مخالفتهاي داخلي كه موجب فتنه شد و تظاهراتي كه از ناحيه مردم حزبالله عليه اين فتنه در داخل صورت گرفت، بر سر ماجراي جبهه ملي بود كه امام آنها را به خاطر نپذيرفتن حكم قصاص، مرتد اعلام كرد. آنها با يك نگاه برونديني به مخالفت با دين پرداختند و شما جريان ليبراليسم را در صورت تند و غيرانقلابي خودش در همان اوج ابتداي انقلاب ميبينيد. بعدها شما جريان ليبراليسم مذهبيتر را ميبينيد و همينطور هر چه كه پيش آمده تا در دوران دولت اصلاحات ميبينيد كه روشنفكرهاي به ظاهر مذهبي و انقلابي با مخلوط كردن حق و باطل با يكديگر و نوعي التقاط انديشي به مخالفت با دين ميپرداختند. كمكم در همين انتخابات مناظرات انتخاباتي را كه ميديديم، كمتر از مخالفت صريح با دين و يا حتي التقاط انديشي روشنفكرانه اثري ميديديد. بود ولي بسيار كم بود. با ظاهري از پوشش مباحث اخلاقي و حتي انقلابي و حتي به ظاهر طرفداري از حضرت امام با راه امام مخالفت ميشود. اين روند را اگر بخواهيد ادامه دهيم علي القاعده پيش بيني خواهيم كرد كه با هر چه مستحكم تر شدن معنويت انقلابي در جامعه ما مخالفتها با خط اصلي توسط افراد هر چه مذهبيتر و انقلابيتر با شعارهاي به ظاهر صحيحتر و موافق با مرام معنويت ناب انقلابي انجام خواهد گرفت؛ كما اينكه شما الان زمينههايش را ميبينيد. شعارهايي مثل اينكه ياران امام را حذف ميكنند، آثار امام را ميخواهند حذف كنند يا اينكه ما بايد خط امام را احيا كنيم. چه زماني امام اينگونه عمل ميكرد و اينها تعابير و زمزمههايي است كه نشاندهنده پيشدرآمد فتنههاي بزرگ بعدي است. اين فتنهها كه پيش بيايند منحرف كردن افكار عموميشان بيشتر از فتنههاي گذشته است. اين يك واقعيت است كه كسي حاضر نيست براي دموكراسي مقابل جمهوري اسلامي به ميدان بيايد و در ميان تودههاي مردم مبارزه كند؛ ولي آنها اگر بتوانند تعارضي بين خط امام و روند كنوني انقلاب نشان دهند، ممكن است ياران بيشتري بين مومنان به انقلاب بتوانند پيدا كنند. اگرچه با بصيرت همه اين خطرات قابل برطرف شدن است؛ ولي بالاخره فتنههاي بزرگتري در راه است، فتنههايي كه ظاهر آنها هرچه اسلاميتر و انقلابيتر است.
* در تحليل شما ما شاهد لغزش نخبگاني بوديم كه يكي از ويژگي آنها سكوت در برابر سوء استفاده از بيتالمال بود. همين مسئله دوباره چالش اصلي خواهد بود؟ يا ميشود اين را هم تحليل كرد كه نخبگان مردود بعدي از چه جنسي هستند؟ چه كساني و با چه ويژگيهاي شخصيتي در معرض امتحانهاي بعدي قرار خواهند گرفت؟
بديهي است كه فتنه بعدي توسط افرادي كه سابقه حضور در مسير امام داشتند و از اعتبار بيشتري برخوردار بودند، خواهند بود. من فكر ميكنم كساني كه قدرت تحليل عميق ندارند و نگاه صحيح انقلابي و اسلامي به مسائل نداشته و ندارند، در عين حالي كه انقلابي و دلسوز نظام بودهاند و هم اكنون هم خودشان را بسيار دلسوز نظام ميدانند و متاسفانه از بصيرت كافي برخوردار نيستند. ممكن است كه خيلي عجيب هم به نظر بيايد و از آن طرف هم يك سماجتي براي حق دانستن ديدگاه خود دارند، اينها موجب ميشود كه به تدريج رودرروي مسير انقلاب بايستند. به دليل اينكه تشخيصشان اين است كه برخي از حركتها را صحيح نميدانند و متاسفانه خودشان را بيش از حد قبول دارند درحاليكه قدرت تحليل عميقي هم ندارند. آدمهاي سادهاي هستند، دچار اشتباه ميشوند.
اطرافيانشان هم كه مواضعشان معلوم است و دستشان از قدرت كوتاه شده، آتش بيار اين معركه خواهند بود و ذهنيتهاي اينها را بيش از پيش تخريب ميكنند. يكي از ويژگيهاي عمومي كساني كه از ايمان ضعيف تري برخوردارند و از روحيه انقلابي نابي برخوردار نيستند و بايد هميشه در مورد اين افراد احتمال داد كه دچار خطر سقوط و انحراف شوند، مرعوبان در مقابل دشمن است. البته من نمي خواهم تعبير دشمن را بكار ببرم. اينها ممكن است به ظاهر دشمن ستيز باشند، اما همينكه براي فرهنگ و تمدن غرب حساب باز ميكنند و از نظر فرهنگي و رواني مرعوب آنها شدهاند، كافي است. اينها افرادي هستند كه هنگام مواجهه با نظام سلطه كمي عقب مينشينند و همين يك مقدار، زاويه كوچكي باز ميكند كه در نهايت موجب انحرافهاي جدي و اساسي ميشود. يكي از كانديداهاي همين دوره رياستجمهوري در مناظرات با صراحت تاكيد ميكرد، اينكه ميگويند تمدن غرب در حال فروپاشي است، خرافات است. كسي كه به تمدن غرب اينقدر اعتقاد دارد، او اهل مبارزه نيست، او طبيعتا در مبارزه انسان موفقي نخواهد بود. روحيه سازشكارانه موجب ميشود كه به ملت خيانت كند و بايد گفت بعضيها هستند كه به صورت ناپيدايي اين ترس و رعب از دشمن در وجودشان، در افكارشان، در بياناتشان و سياستهايشان ديده ميشود. بايد خيلي مراقب اين افراد بود