با سلام و درود

خدا لعنت کنه شیطون رو ، ما هی می خوایم ریا نکنیم و شما اصرار می کنید که نه از تجربه های بشارت ظهورتون بگید ، جهنم و ضرر ، این یکی بزار بسوزه ؛ بزار بگم! بگم؟! بگم؟!

چند هفته پیش توفیق یار شد رفتیم ولایت ، آخه ما بچه دهاتیم ، از روستاهای استان مرکزی ،(البته ۲۹ سالی هست شدیم مقیم کوی بی بی )

یه کار اداری داشتم ، صبح زود رفتم کمربندی قم ، منتظر ماشین و خلاصه یه ماشینی گیرمون اومد با تک سرنشین که همون راننده باشه!!! طرف دانشجو بود از تهران می رفت به اراک و هر روز کارش همین بود ، خلاصه آقا سر بحث باز شد ، اولش گفت بیا صندلی جلو بشین گفتم نه همین عقب راحترم !

می خواستم یه دو سه تا مقاله ای دیوان شعری چیزی در این یکی دو ساعته !! ... که نمی دونم چی شد طرف یه حرفی در حمایت از دکتر زد چشام چهارتا شد ، دیدم بابا طرف با این که زیاد قیافه اش نشون نمی ده ولی انگار از طرفد ارای پرو پاقرص دکتره ، گفتم نگه دار!!! می خوام بیام صندلی جلو ، آقا رفتن به صندلی جلو همانا و آغاز صحبت تا اراک همانا !

خب از طرف به این راحتی نمیشد  گذشت ، دانشجو بود و جوون و از طرفدارهای پروپاقرص دکتر ، خلاصه شروع کردم از فراماسونری دجال تا عبدالله عربستان و سفیانی و طرح توطئه خطرناک و ادعای مهدویت و قضیه شعیب( البته نصفه نیمه گفتم چون وقت نشد) از تحولات سیاسی عجیب منطقه و احتمال ... طرف هم آی کویو ش بالا بود تا می گفتی "ف " می رفت تا "فرحزاد" و خلاصه اصلا ندونستیم این راه دوساعته رو کی رسیدیم ، دو ساعت مداوم اون هم با شور و حرارت حرف زدن ، انرژی زیادی می خواد ، که خب البته ما سابقه داریم !!!

وسط راه همش نگران بودم که نکنه طرف بره تو " فاز" و ما رو از همون اتوبان مستقیم بفرسته بهشت ، بدون دیدن ظهور و ... !!! ولی الحمدلله به خیرگذشت!!

 آخرش هم اصرار می کرد که الا و بالله کرایه نمیخواد بدید و ما هم اجبارا کرایه رو دادیم و آدرس وبلاگ  رو هم روش و روبوسی و خداحافظی .

از اراک تا کمیجان هم باز سوار یه سواری دیگه شدیم با خودم 6 سرنشین ، یه پیرزن و پیرمرد و سه تا مرد میان سال ، اولش بحث های مختلفی شد و این پیرمرده آخرش فامیل خیلی دورمون دراومد!! پسر عموی زن عموی پسرخاله ....!!  و هفت جد درآبادمون رو گذاشت کف دستمون که بابابزرگت اینطوری بود و بابات اونطوری و ...

یه مدتی که گذشت با خودم کلنجار رفتم که خدایا چطوری شروع کنم ؟! چطوری در مورد نزدیکی ظهور صحبت کنم؟! ، چی بگم؟! اصلا بگم ، نگم؟!

اینها که مسائل سیاسی امنیتی و اینها رو که ... عبدالله دوم که هیچ ، اون پیرمفلوک حجاز هم که به درد اینها نمی خوره ، شعیب و ... هم که کاربرد نداره اینجا ، چشمم به قیافه این پیرمرده افتاد و مثل ای کیوسان یه دفعه این کله پوک ما شروع کردن به جرقه زدن که یافتم! یافتم !!

آب در کوزه و ما تشنه لبان دور جهان می گردیم !! پیرمرد و پیرزن نشستند در کناز ما و ما داریم دنبال سوژه می گردیم ، اگه گفتید از کجا شروع کردم؟! درسته از بشارت آیت الله بهجت! گفتم حاج عمو ، امیدوار باش انشاالله ظهور امام زمان(عج) رو خواهید دید ، ایشون هم ناامید که نه بابا عمر ما کفاف نمیده و ...

گفتم حاجی! آیت الله بهجت که از عرفای بزرگ بود ، فرموده که ظهور اونقدر نزدیکه که حتی پیرها هم درک می کنند و ... خلاصه شروع کردیم در مورد نزدیک بودن ظهور صحبت کردن به زبان عامیانه ، در مورد اینکه این مردم به درد ظهور نمی خورند و همه شارلاتان و کلاش هستند و ... 

اول این دید رو اصلاح کردم که این دید درست نیست همه اینطور نیستند هرچند تعداد این طور آدم زیاد شده ولی اکثریت مردم طرفدار حقند شاید هم گنهکار باشن ولی سال 88 که منافقین و دروغگویان با تموم توان اومدند مردم دست رد به سینه شون زدند و جریان حق را انتخاب کردند ، یک کم هم حقیقت رفسنجانی و دار و دسته اش رو برملا کردم و ...

در مورد فقر و مشکلات حرف به میون اومد ، شروع کردم دنیای زیبای بعد از ظهور رو براشون تصویر کردن که حتی یه فقیر هم در زمان حکومت آقا پیدا نخواهد شد و ... البته با زبان عامیانه و همه فهم و البته مثالهای دم دستی و ... تا حدودی مسئله رو جا انداختم.....

تا ساعت 5/10 صبح  کار اداریم تموم شده بود و عازم برگشت

ولی جای شما خالی عجب صفایی داشت ، اول اردیبهشت 89 بود و صحرا و باغ و باغات از دور هم دیدن داشت و روح انسان رو تازه می کرد ، خلاصه یه مدتی هم  رفتیم تو کف طبیعت و صفا کردن با گل و بوته ، اتوبوس عازم رفتن بود و من داخل مغازه شدم تا چیزی بخرم برای ناهار و ... دیدم اتوبوس حرکت کرد ، خلاصه با دست خالی و با داد و بیداد دویدم دنبال ماشین و الحمدلله جا نموندم!! ، ولی دلم موند پیش همون ساندیس کلوچه ای که به هواشون رفته بودم ، یک سوم اتوبوس خالی بود ، همون عقب ها نشستم ، نمی دونم فکرم تو چی بود که یه دفعه فکری مثل برق از سرم گذشت ، پاشو وسط اتوبوس از بشارت ظهور بگو ، جون جددرآبادت کوتاه بیا !!

 بابا اون تاکسی و بحث های فردی و جمع دوستانه بود ، ما پررو بودیم و بلبل زبون! ، اینجا ، وسط اتوبوس!!!!

خلاصه این فکر دست بردار نبود ، اصلا حاج علی اصغرخان ! فردا میخوای به بچه های گروه مبشران بگی که یاالله بشارت عمومی رو شروع کنید ، خودت مرد این میدون هستی یا نه؟! نمیشه که به دیگران بگی و خودت عمل نکنی! ، خلاصه بالاخره قانع شدم!!

والبته شیر شدم و گفتم بذار اولین کسی باشم که وسط اتوبوس پا میشم  و از بشارت ظهور صحبت می کنم ، خلاصه این رو گفتم که رفقا بدونند اسم ما قبل از همه ثبت شده و یه موقع هوس اول شدن نکنند ، خب حالا چی بگم خدایا؟! ، اینها یه مشت پیرزن و پیرمرد و البته میانسال و جوون در بین شون بود ، خودکار رو برداشتم مباحثی که به درد این جمع می خورد را یک به یک نوشتم البته قبل ازاون از " ب " بسم الله صحبتها شروع کردم و مقدمه و ...

چهار پنج بحث رو مطرح کردم من جمله ، بشارت علما و بزرگان علی الخصوص ایت الله بهجت ، فراگیر شدن ظلم و جور ، فراگیر شدن فساد و ابتذال ( متاسفانه تو این مناطق هم فساد رخنه کرده ؛ طرف می بینی نون شب نداره برای خوردن ولی ماهواره اش براهه ، دیروز تو رجانیوز عکس این چادرنشینها رو نشون میداد پای ماهواره در چادر!!!! بدبختی داریما ، بابا تو اصلا می دونی اون آدم خارجی چی داره میگه؟؟!! )

و بحث های دیگه رو هم آماده کردم که یادم نیست.

اولین تجربه بشارت ظهور در داخل اتوبوس بود ، بسم الله گفتم و با توکل پا شدم ، رفتم کنار راننده و گفتم آقا اجازه می دید که چند کلمه با این مردم در مورد امام زمان(عج) صحبت کنم ، راننده هم که فکر می کنم اصلاً ندونست که من چی گفتم چون تجربه چنین چیزی رو نداشت گفت بفرمائید

برگشتم به طرف مردم و با یک صلوات گرفتن از خلق الله کار رو شروع کردم ، البته چون هم ولایتی های ما همه آذری بودند مثل خودم ، تغییر کانال دادم به زبان شیرین آذری ، آقا مردم رو میگی چشم هاشون چهارتا شده بود ، که خدایا تا حالا هرچی گدا و علیل دیدن بودیم همه درب و داغون و به هم ریخته این یکی خیلی خوشتیپه!! بلبل زبون هم که هست و ...!!

اتفاقا اول صحبتهام اشاره کردم که فکر نکنید من چیزی می خوام از شمات!

نه من اومدم فقط یه مژده و بشارت به شما بدم که ظهور خیلی نزدیکه ، بعدش خودم یه سئوال عامیانه مطرح کردم که آقا مگه کسی میتونه از زمان ظهور خبرداشته باشه که بدونه نزدیکه یا دوره و ... و خودم جوابش رو دادم که بله از روی فرمایش علمای راستین و البته نشانه های روایات میشه فهمید و خلاصه شروع کردم نزدیک به 15 دقیقه ای صحبت کردم ، اکثراً هم گوش می کردند

بعضی ها هم که حسابی رفته بودم تو حس و ... بعد با سلام و صلوات صحبتها رو تموم کردم نشستم هنوز ننشسته بودم که ماشین نگه داشت و چند تا مسافر جدید اومدند ، دوتاشون که جوون بودند اومدند نشستند در صندلی روبروی ما!!

و ما هم خواستیم یه استراحتی بکنیم ، دیدم یا علی ، صدای  ترانه موبایل و ... ما هم که در این مواقع با لبخند و موعظه تا ریشه این صدای شیطان رو نخوشکونیم از پا نمی شینیم و شروع کردم با زبان نرم و جان و دلم با این جوونها صحبت کردن و اینکه بابا یه مداحی بذار صفا کنیم و ...

نمی دونم چی شد که باز صحبتها رفت به سمت نزدیکی ظهور و توفیق بیشتر !!!

یکی از این جوونها دانشجو بود و اون یکی هم که کوچیکتر بود جوون !!! بود ، خلاصه با اینها دیگه راحت تر میشد حرف زد ، شروع کردم از همه نشانه ها از عبدالله سفیانی تا عبدالله حجاز و سید خراسانی و ... گفتم (البته شرمنده جناب شعیب شدم!!)

اینها هم با چه ذوق و شوقی گوش می کردند ، دیگه نفسم داشت بند میومد و صدام بالا نمی اومد ، یک ساعتی هم با اینها صحبت کردیم و دیگه گفتم یه استراحتی بکنم که الحمدلله توفیق جدیدی در کار نبود!! اون روز یکی از زیباترین روزهای عمر من بود که هیچوقت فراموشش نمی کنم ، بالاخره اولین بشارت دهنده داخل اتوبوسی شدن کم توفیقی نیست!!! یقین دارم انشاالله بزودی زود و با رخ دادن نشانه های بزرگ ، شیفتگان حضرت در هرکوی و برزن و از هر طریق این نور شادی بخش رو گسترش خواهند داد. انشاالله

نکات مهم در بشارت دادن عمومی :

1-     مخاطب شناسی و طرح مباحثی که بهتر جواب می دهد و برای فرد قابل درک و قبول است

2-     رعایت کامل اخلاق اسلامی ، و طمانینه و خویشتن داری حتی در صورت توهین ، افترا ، تمسخر و کنایه

3-     طرح اشتراکات و چشم پوشی از اختلافات از هر نوعی که باشد

4-     آشنا بودن به فن خطابه و سخنرانی  ، دادن وجوه گوناگون عاطفی ، حماسی و .... در فرازهای مختلف صحبت ها

5-     خوب گوش کردن به صحبتهای طرف مقابل

6-     پرهیز از جدال و اطلاع رسانی صرف البته همراه با استدلال و در صورت نیاز مقداری مباحثه آرام

7-     تسلط کافی به بحث ها و عوض کردن آنها در مواقع ضروری

8-     استفاده از مباحث روز برای اثرگذاری بهتر وو بیشتر

9-      عدم اصرار بر قبول کردن شنونده ، وظیفه و توان ما فقط اطلاع رسانی است و خدای حکیم است که اگر اراده کند قلبها را عوض خواهد کرد.

10-  آشنایی به مباحث سیاسی و اجتماعی روز و در صورت نیاز بهره گرفتن از آنها

11-  استفاده از مثالهای همه فهم و ساده که بتواند به بهترین وجهی منظور را برساند.

12- داشتن آدرس وبلاگ یا منابع دیگر برای ارجاع مخاطبان.

به امید زیارت روی زیبای یوسف زهرا(عج) در صبح ظهور و قبل از آن

۸۹/۲/۲۲