یکی بید یکی نبید! گویند که روزی روزگاری بید در سرزمینی خاندانی استوانه مانند! از اهالی بهرمان لکن با رگ و ریشه ای عمیق! از ولایت " بَرری تانیا " ! همی روزگار گذرانیدندی که بس بسیار زیاد و کثیر و خیلی! زحمت کش ، ! mokh less ، نون حلال مردمو خور!!! ، که فقط حاصل دسترنج خودشونو نمی خورندی!! و خیلی کثیر و زیاد مظلوم! به شغل شریف کشاورزی مشغولیدندندی...!!!
گل پسر قند عسل بابای این خاندان که با اختلاس تمام (عذر تقصیر!) با اخلاص تمام، پیمانه ی خدمت و جانفشانی و تلاش های بی امان را لاجرعه بالا کشیدندندی ، و بی وقفه از خود به سوی "ارث پدرش" که ماقبل از این گفتیم همان تکه زمین فسقلی! به نام "ایران" که از قضا به ناگاه شاتالاپی! وسط باغ های اعلای پسته فرود آمدندی، خدمات بس کثیر و خیلی، پرت و پلا نمودندی... و گوی سبقت را از مابقی زحمت کشان و عرق ریزان خاندان چپاولی دندنی...
القصه...
روزی روزگاری که قند عسل کشاورز بابا ! ، سخت به "شخم زنی" ارث پدرشان (همان فسقل زمینی به نام ایران!) ، مشغولانده بیدندی...
گل دختر فاجعه نشان بابا! که به مرض لاعلاج ساندویچ خواری و سپس بالا آوردن بر روی اعتقادات 70میلیون رعیت خاندانشان! مبتلاست به سوی گل پسر قند عسل بابا! سوار بر خر تراوا در حالی که داشتندی ساندویچ می کوفیدندی رهسپار شدندندی...
و از دور فریاد برآورد که... :
هوووووو... بوعلی سینا بَرار ، هووووووووووو...!!
مهدی بن هاشم النیمچة الاستوانة النظام مشهور به بوعلی سینای بهرمان ِ بَرریــتانیایی ! و گل پسر قند عسل بابا ! به گل دختر فاجعه نشان بابا! در دوردست نگاهی می اندازد و بانگ بر می آورد :
هااااااااااا... فاجعه خاتون! چَکار داشته بیدی؟؟؟ وَیا وَبینم...
فاجعه خاتون به نزد بَرارش بوعلی سینای قند عسل می رسد...
فاجعه : هاااا سلام عرض وکنم! بَرار! خستــَه نباشی... هااااا.. وَگو وَبینــَم !.. چَکککار وَکنی؟؟!!
قند عسل : مگه نـَوَبینی؟!.. دارم این فسقل زمین (ایران!) را شخم وَزَنـَم...
فاجعه : هااااا..." بـوآ "(بابا) سلام وَرساند... گفت اینا رو وَدَم بهت...
قند عسل : هااا... چی چی بیده؟؟؟
فاجعه : به گمونم وَگفت " بـذر تردید و فتنه " !!! گفته بید اینا رو تو این فسقل زمین (ایران!) کاشته وَکن! بعد با آتشفشان های سوزان و اینا..!! آبیاری وَکن!
قند عسل : هااااا... خوب بید... باشه... الان کاشته وَکنم... بـوآ چیز دیگه ای نوَگفت؟؟؟
فاجعه : چرا... وَگفت که به قندعسل مظلوم بابا! وَگو، کاری نداری وَری بَمیری دکترا وَگیری؟؟!!
قند عسل : اینی که گفتی یعنییییییییییی چــــــه...؟
فاجعه : یعنی این که بعد از اینکه این بذرهای تردید رو کاشته کردی ، وَری " بَرریــتانیای علیا " ! از خودت نخبگی در وَکنی؟ تا نگفته هم بر نوَگردی...! و گرنه این ظالمان جز جگر زده پوستت رو کنده وَکنن..!!
قند عسل : هااااا... خاک وَچچووووک ک ک..!!! راست وَگویی ... فکر خوبی بید!.... بـوآ و مـوآ چَککار وَکنن؟؟؟
فاجعه : بـوآ که داشته بید برای من ساندویچ کباب! درست وَکنه! و مثل همیشه حواسش بید که نه سیخ سوختن وَگیره ! نه کباب!... مـوآ هم در حال آماده سازی اولین بیانیه اش بید !! تا حال اون فاطی و زری رو وَگیره...! ... هاااا...
خب کاری نداری وَری بَمیری؟؟؟
قند عسل : هااااا... نه..!
فاجعه : خب وَرو بَمیر!...
****
پ.ن : عجب آخر سالی فعال شدماااااا...!! البته قصد دارم تو عید یکم استراحت کنم و به کارای عقب مونده ی دانشگاه برسم...و یه سری کتاب خریدم بخونم... البته شاید یکی دو پست هم آپ کنم...
از اونجایی که ما بس بسیار زیاد و بیشمار! به این خاندان آشوب! عشق می ورزیم!!! آخر سالی هم دست از سرشون بر نمی دارم!!... پس چی خیال کردی! تا پشت میز محاکمه نبینمشون کوتاه نمیام!.. این استوانه بمیر از اون استوانه بمیرا نیست جون شوما!!!